نتایج جستجو برای عبارت :

عاخر راه کم اوردم:/

هرروز بع کنکور نزدیک نر و منم هرروز حالم بدتر :/
حالم عه همع چی بهم میخورع 
عه روزایی ک میان و میرن 
عه ادمایی ک دور و برمن
عه دروغایی ک میگن
یع عمرع بازی خوردم ... حالام دارن بازیم میدن 
متنفرم عه احمقانع ها 
میخام پشت کنکور ببینم کی چهع مرگش میشع!!!
تفف بع این حماقت ک یع عمرع بع گامون دادع
خدایا بع عدالت شک دارم!! تا کی باید جور اشتباهای بقیع رو کشید!!
صب پامیشم ...میرم پایین بع چرت و پرتای زندگی فک میکنم میشع نهار میرم بالا یع چی نخوردع نخوردع سیست
ساعت ۱۹:۱۱ دقیقه. سریال اشنایی با مادر رو تموم کردم.and hell yeah,I kinda killed myself! But it totally worth it.سریال طولانیی بود نسبتن.‌جاهایی هست ک خسته میشی و دیگ نمیخای ببینی یا داستان دیگ جذابیتی ک باید رو نداره.. ولی اگ ادامه بدی میبینی ک خوبه. عالی نیست ولی خوبه.و اون ۳ قسمت فصل عاخر... می ارزه ک بخاطر اون ۳ قسمت ۹ فصل سریال رو ببینی.وقتی داری میبینیش میگی احتمالا این دفعه اول و عاخریه ک اینو میبینم ولی وقتی تموم شد میدونی ک چند بار دیگ خاهی دیدش!حقیقتن دوستش داشتم
ایشان اولیاخدا و یاران دین بودند مردم را بکا ر خیر ترغیب.   نموده وامر میفرمودندمن بخردسال و بزر گسالشان. بهر کس از انها  که. یاد کردم ویاد تکردم ایمان اوردم و بخدای تبارک و تعالی. پروردگار جها نیانست ایمان اوردم سپس زنار صلیب طلابی راکه بگردن داشت برید و بشگست و گفت از قبیله قیس بن ثعلبه میباشد واوهم مانند تو در نعمت  اسلا م است با یگدیگر مواسات و همسایگی کنید و من از حق اسلامی شما دریغ نخواهم کرد او گفت اصلحک الله  بخدا که من ثروتمندم ودر مح
چی شد ک کسایی ک پیشگام بودن در علم اناتومی (آناتومیست های اولیه) تصمیم گرفتن برا تیکه به تیکه، سوراخ به سوراخ، درز به درز اسکال اسم بزارن؟ و چیشد ک استاید اناتومی تصمیم گرفتن تیکه به تیکه، سوراخ به سوراخ، درز به درز اسکال رو درس بدن و در عاخر ازش امتحان بگیرن؟
بابا چهارتا تیکه استخون دور هم جمع شده بودن داشتن زندگیشونو میکردن:|
یادم نیست دقیقن کجاها ولی کلن خعلی اسم این فیلمو شنیده بودم و خوب... یکم نت خریدم و دانلودش کردم و... حیف پولی ک خرجش شد:/
یه جایی بهش گفته بودن یه رُمَنس متوسطه... ولی من کاملن مخالفم. یه فیلم نه کاملن تینیجری و یه عاشقانه بسیار سطح پایینیه! و واقعن ارزش دیدن نداشت. توی کل ماجرا هیچ چیز جدیدی نسیبت نمیشد و پایانش... افتضاح تر از این ممکن نبود! و من منتظر بودم یه چیزایی از ادامه ماجرا رو توی تیتراژ عاخر ببینیم ک هیچی نبود:))
کلن نت‌تون رو حرومش نکنید چ
یکی از پسرامون نوشته من حاضرم چهل کیلومتر برم ولی ظرف نشورم!
سوالی که پیش میاد اینه! 
هر روز پنج صبح بیدار شدن یا ظرف شستن؟!
اصن مگه غذا درست نکنی و اینا ظرف داره؟ من نمیفهمم! وات؟
سیگار من کو؟ اصن خوش میاد یونی اینقد به صفه نزدیک باشه و نکشی؟ تازه پیکی بلایندرزم دیده باشی! 
برم از مغز فنی جدید بلولم بیام پائین -.- چرا دانشگاه تو کوهه؟
دوتاشلوار خریدم! 
هیچی مناسب من پیدا نمیشه! نه مانتو نه شلوار! یا کوتاهه، یا تنگه، اصن یارو گفت همین دوتا دوخت هس
دیروز یه خبری به گوشم رسید
داشتیم درمورد یکی از دوستای قدیمیم حرف میزدیم
و اونقدر این خبر ناراحت کننده بود که محکم زدم تو صورتم...یعنی دستمو بالا اوردم و با همه ی قدرتم پنج انگشتم رو روی صورتم فرود اوردم
تو اون لحظه داشتم به اون فکر میکردم که چقدر پست و خقیر شده که کارش به همچین رفتاری و همچین گفتاری کشیده...برای همین یه نظرم اومده بود که کوبوندن پنج انگشت روی صورتم، بهترین واکنشه برای تخلیه احساساتم
اما دو ثانیه بعد به خودم فکر کردم که "من عاش
دلم دوتا گوش شنوا میخواد بدون قضاوت شدن
کسی حرفام و بشنوه و سکوت کنه
یکی مثل خانم دکتر 
حیف که سرش خیلی شلوغه و هربار زنگ میزنم وقت مشاوره بگیرم برای دوماه بعد وقت میدن وقتی که دیگه حرفی برای گفتن ندارم...
حرفام همه بغض شده تو گلوم...
دلم میخواد برم تو بلندی فریاد بزنم...
دوست دارم داد بزنم بگم 
خدا منووووووووووووو ببین این زندگی رویای من نیست....
ببین جوونیم چطور داره به باد میره
ببین شب و روزام درگیر دوا و دکتر و دارو شده
ببین دارم با مردی زندگی
کیوت اومده .....................چیچی اورده ....یه ویدیو          
بچه ها یه ویدیو اوردم تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتههههههههههه خنده برید ببینید .....

دوبله آرمیای ایرانی برای برنامه ران بی تی اس قسمت 11 
ادامه مطلب
امتیازش تو IMDb اینه: 8.5/10
یادتونه قبلا سریال فارگو رو دیده بودم؟ اینم یه چیزی تو مایه های همونه... درمورد یکی از پرونده های جنایی که توی آمریکا بوده و اینا... فارگو درمورد قتل بود و از اول میدونستیم چیشده و کار کی بوده و تا عاخر سیزن یک داشتیم روند پیدا شدن و تموم شدن پرونده رو میدیدیم ک از نظر من اصلا چیز جذابی نبود! دیگه یه جاهایی برام مهم نبود ک کی کجاست و چیکار میکنه... فقط میخاستم بگیرنش تموم شه بره:))
ولی این سریال درمورد یه پرونده تجاوزه. داست
الان واقعا ایمان اوردم تنها کادوی تولدم بهت کادوم بودم. کاموم چی بود؟
هیچی!
 ابجیم رفته بود اردو. مامانم هم بیمارستان بستری بود. بابام هم همراهش بود.منم یک روز و نیم خونه تنها بودم در سکوت بدون نق و دعوا و غر و لجبازی.
#یکی نیست بگه نونت نبود اب نبود اینستا بستنت چی بود اخه
همینطور که میرفتم چراغ رو خاموش کنم، سرمو بردم بالا و گفتم: ازت متنفرم.چند دیقه بعد سرمو از زیر پتو اوردم بیرون، دماغمو با سرآستینم پاک کردم و گفتم: الکی گفتم. جدی نگیر مثل بقیه چیزایی که ازت میخوام و جدی نمیگیری....کاش خدا هم زبون داشت. زبونی که با گوش من شنیده بشه.
۳۶۵ روز از من باز هم گذشت.یکسال من بزرگتر شدم نمی دانم دران توانستم (بزرگ) شوم یا نه..توانستم همانی باشم که دوست دارم یا نه. شایدآنطوری که می خواستم باشم  نبودم ولی به چشم برهم زنی یک ســــــــــال گذشت.  روزهایی که قهقهه زدم از ته دل و لبخند زدم، و شب هایی که اشک ریختم و دلم شکست و فریاد زدم.. روز هایی که دلی بدست اوردم و عشق ورزیدم، و روزهایی که دلی شکستم و … روزهایی که دویدم تا برسم ، و شب هایی که خوابیدم و بیخیال شدم از رسیدن.. روزهایی که فکر کر
یه پژوعه از کنارم رد شد و یه بچهه سرشو از ماشین اورد بیرون و داد زد خدایا شکرت...
یاد چند شب پیش خودم افتادم
ساعت دوازده و ربع شب
وسط اتوبان
سرمو از پنجره اوردم بیرون و داد زدم
خدایا چقد من اینو دوس دارم
خدایا شکرت ...!
.
.
.
یه وقتایی دیدن لبخند رو لب یه نفر از صد تا خوشی ، خوش تره :)
دیگه کم کم به پزشکی ایمان اوردم و خدارو هزاران بار شکر میکنم نرفتم دارو -_- 
این چند واحد فارما برابری میکنه با کل آناتومی ها(نورو هم روش!) ایمونو و پاتو اختصاصی و حتی همه فیزیوپاتو ها -_-
از ترم بعد میخونم داره تبدیل میشه از کورس بعد میخونم :))
 
بزار بزارمش ب حساب خستگی و کم خوابی و گرسنگی. شدیدن غم زیادی رو درون دلم حس میکنم و یکم احساس حسادت. یکم؟ شاید از یکم هم بیشتر. ولی تا الان ک ب خوبی کنترلش کردم.
دارم اصول و مهارت ها میخونم و جزوه مینویسم. خوبیش اینه ک اینا تو طول ترم هی ب گوشم خورده و خ بهم فشار نمیاد و ممد خوب نمره میده! استریلم رو ۱۶ شدم و باورم نمیشد:)) تا الان نمره هام شدیدن درخشان بود:)) دَرَخشان!
زمان ب صورت هم زمان برام کند و سریع میگذره... دچار ی بی‌پولی زیادی شدم، جوری ک ممکن
 امام صادق ع فرمود یکی از قر یش برسولخدا ص گفت شما که اخرین و پایان پیغمبران هستیبچه سبب  در مقام ورتبه از همه پیش افتادی فرمود زیرا من نخستین کسی بووم که بپر.وردگارم ایمان اوردم و نخستین کسیکه پاسخ گفت زمانیکه خدا از پیغمبران پیمان گرفت  انها را بر خودشان  گواه ساخت که مگرنه اینستکه من پوردگار شما هستم گفتد چرا من نخستین پیغمبری بودم که چرا گفت پس سبقت من بر پیغمبران بواسطه افرار بخدا بود که پیش از همه گفتم
خدایا به دادم برس و ادم خیلی خوبی سرراهم بذار.. اونجوری که دلم میخواد و خوشبخت میشمما حتی باید سر رعایت نکات و بهداشت توی ایام کرونایی هم جر و بحث کنیم. چیزی که اینهمه گوشزد میکنن.
 
ساعت ۱۷:۰۷ نوشت:
خوابیدم و بعدش پاشدم ناهارمو خوردم و لباسامو که بیرون بودند و گذاشته بودم هوا بخورن اوردم توی خونه و هم اکنون مشغول ضدعفونی میوه های خریداری شده ام
#روزهای_کرونایی
ادامه مطلب
چقدر ادمای جدید امتحان میکنید و شاید
میکنم. هی به این فکر کن به اون فکر کن. این فالو کن اونو انفالو کن. اون
چرا رفته اینو چرا اوردم؟ هدفم ازاون چی بود از این چیه؟ چرا نمیتونم اینو
ول کنم چرا خاطره های اون ولم نمیکنه. پدر خودمونو دراوردیم خداییش.
خوشحالم که تنهام و خوشحالم که کسی با فکر کردن به من بیخابی نمیکشه و خوشحالم که دلیل بی خوابی هام فکر کردن به کسی نیست.
جلو بچه ها همدیگه رو بوس نمیکنن چون زشته 
ولی جلو بچه ها تا بخوای دعوا میکنن
مگه غیر از اینه که بچه ها از بزرگترا یاد میگیرن ؟
خب چرا به جای محبت کردن به همدیگه ، دعوا رو یاد بچه ها میدیم ...؟
+ خیلی از رفتارای ما ادما مثل یه چرخه ست 
اینکه بزرگ میشیم و یه سری کارا رو میکنیم و یه سری رفتار ها رو داریم بازتاب خیلی اتفاقات بچگیمونه خب بیایم یه جا با این اتفاقات خاتمه بدیم ! هوم ؟
+ از خودم شروع کردم ، تو رفتارم با دور و بریام ! تهش اینه که نتیجه نمیگیرم
دلم میخاد تواین اوضا برم تو یع اغما!یع اغمایی ک بدتموم شدن همع چی عزش بیدار شم!راسش دگ کشش ندارم،این همع جنگیدم،باخودم باگذشتم بااتفاقای زندگیم ولی من!اینجا دگ کم اوردم ...تک تک ثانیع های زندگیم پرعز حادثع هس.ینی جوریع ک یع فیلم پرحادثع هم اینقد حادثع ندارع:/نمیدونم چی باعث شدع اینهمع شکنندع و کم طاقت شمدیدن مامان تو این اوضا رسمن منو داغون میکنع .داغوووون!این کنکور لنتی عم شدع گوز بالاگوز:/یکی نی بگع تورو چ ب پش کنکور موندن!؟امیدوارم قرصای د
از خرید برگشته ام
در کوچه با نایلون های زیادی که حاصل ساعت ها گشتن در پاساژها هستند دارم به خانه بر میگردم
درست زمانیکه احساس رضایت از زندگی دارم در کوچه و از پشت سر بهم شلیک می کنن تق
مغز استخوانم می سوزد و حرکت چیز گرمی را در بدنم حس می کنم
خون و خون و خون جاری می شود
کلید خانه در دستم بود
قبل از اینکه به خانه برسم
کارم را ساخته بودند
می خواستم تلاش کنم خود را به خانه برسانم
ىلی زمانیکه به خاطر اوردم در خانه کسی منتظرم نیست
در سکوت خود مردم
سال
سر ی چیزی ک خعلی مهم نیست بین قلب و عقلم گیر کردم. از ی طرفی میدونم با تمام وجودم دلم اونو میخاد و هر چیز دیگ ای بجز اونو بگیرم بازم راضی نخواهم بود، از یه طرف دیگ ای هم عقلم خعلی سفت میگه باید حواسم ب وضعیت بابا باشه. میدونم ک اگ یکم تلاش کنم ب راحتی گول میخوره و اون کارو انجام میده با وجود اینکه مامان و محمد کاملن مخالفن ولی خب... تهش هم بعد از اون خوشحالی عظیم ناراحت شرایطی ک ب وجود اوردم میشم.
هنوزم یادمه اون روزی ک سر سفره نشسته بودیم و فهمیدم
این وبلاگ امروز و فردا حذف میشه...,شاید باورتون نشه ولی دعاهام مستجاب شد...خدا چنان شخصیت واقعی هادسونو نشونم داد که سجده شکر به جا اوردم... هنوز تو شوک هستم...با همسرش حرف زدم...زیاد حرف زدیم.. چه دروغ هایی که برملا شد...چه زخم هایی که به ادمای مختلف خورده... هنوز هضم قضیه برام سخته.. ولی خدایا حکمتتو شکر..که نذاشتی بدبخت شم... که نجاتم دادی. که ثابت کردی ادم خاین بالاخره رسوا میشه.. ..موقع افطار برای من و کسای دیگه ای که زخم خوردن تو این قضیه دعا کنید
مرس
دراز کشیدم تا درد کمرم بهتر شود. نیم ساعت با تلفن حرف زدم و سعی کردم با یک دست ازادی وسایل را سر جایش بچینم. باید با پدرم تماس بگیرم. خدایا من چرا کارهای مهم را میگذارم دقیقه نود؟
چند روز پیش تمام اتاقم را در ۵ ساعت جمع کردم. تخت را باز کردم، پرده را در اوردم، کتاب ها بسته بندی کردم، لباس ها را هم. 
فکر میکردم اتاقی که در پنج ساعت جمع شد، میتواند در یک روز هم پهن شود. اما، این روز دومی است که من گذر زمان را نمیفهمم و فقط کار میکنم و تا به خودم می ایم
یادتون میاد برای جدی، به مناسبت تولدش، همون دو سال و نیم قبلش که رسیدم، هدیه های ناقابلی در حد یه یادگاری اوردم؟
یادتون میاد همیشه جنگ و دعوا داشتیم و هیچوقت قسمت نشد بهش بدمش و وقتی هم پستشون کردم
بر گردوند و تحویل دادش به اداره پست،
یادتون میاد؟
یادتون میاد به جای خریدن پتو برای خودم، هزینه پست رو دادم،
و مجبور شدم هزینه برگردوندنش رو هم بدم؟
چند تا خرت  چرت توی اون بسته بود، 
که دو تاش اینها بودن
یکی یه جور دستگاه کوچولو بود که یه دستگیره
نمیتونم بگم کلا بد بود. ولى میتونم بگم کلا خوب بود. تاحالا هیچوقت تو زندگیم انقدر خواسته نشده بودم. و هیچوقت انقدر بهم محبت نشده بود. ولى من یه ترسوعم. از اینکه منم انقدر دوستش داشته باشم و بعد مجبور شم از دستش بدم منو میترسوند. دنبال بهانه بودم. و بهترین بهانه رو هم گیر اوردم. دلم براش تنگ شده و دلشوره دارم. ادم بدى هستم و خودم اینو خوب میدونم. سیگار ندارم و تپش قلب و اضطراب هرلحظه بیشتر بهم فشار وارد میکنن. حالم خوب نیست و تنهام. من دیگه نمیتونس
سلام
امروز عصر داشتم به این فکر میکردم. دنیا با این همه جمعیت ، ایران با همه آدم ، چرا همه احساس تنهایی میکنن؟
این همه خانواده، این همه دوست ، این همه همکار ، این همه همسایه 
ولی باز آدم احساس تنهایی میکنه. 
تنهایی بد نیست من بهش عادت کردم.
همین وبلاگ را از سر تنهایی بازش کردم. دلم می خواهد با یکی حرف بزنم. 
:D :D :D :D
من کلا آدم برونگرایی هستم ولی خیلی وقته دارم یواش یواش دورن گرا بودن را تمرین میکنم.
بدم نیست. :D :D :D
 قبلا تفریح فقط با بقیه بود الان ت
 
 
سلام اوپودویی های عزیز...
حال هوای ماه مهر شد و درس و مشق و مدرسه(هفت صبح)خلاصه که هممون پوکریم...درک میکنم..
براتون اوپودویی زیپ اوردم....یه سوپرایز قبل از مدرسه ایی مخصوص اکسوال ها و کیپاپر ها...
هدیه مکنه بکی به کل فندوم ها...بخونین بخندین روحتون شاد شه...مکنه بکی رو هم یادتون نره❤️
ادامه مطلب
حس میکنم این همه غم واقعا حقم نمیباشد و این بیشترغمگینم میکند.ازصبح برق اتاقم را روشن نکرده ام اینستاگرام و واتساپ انلاین نشده ام فقط فکرمیکنم به اینکه چه راهی درست تراست؟اینکه چه باید کرد؟ خاله دیشب گفت بخواب الان کله ات داغه هیچ تصمیمی نگیر، راست میگفت حال صبح شده است هنوز کله ام داغ است؟نه الان عصبانیت همه چیزفروکش کرده است فقط غم درونم بالا پایین میشود.سیم کارتم را در اوردم دوست ندارم هیچ صدای زنگی را بشنوم اهنگ هیچ رضابهرام را صدبارگو
خواب دیدم یه دختر به دنیا اوردم خوشگل و توپل و چشم ابی
ولی نمدونستم باباش کیه هرچقدر تو خواب فکر کردم مردی ندیدم
جالب اینجاست تو همین سن بودم و اینقدر خوابم واقعی بود و اینقدر تو خواب حس خوبی داشتم که خدا میدونه
صبح که پاشدم به مامانم میگم بچم کو؟:))))))))))))))))))
کلی خندیدیم 
نمیدونم تعبیرش چیه ولی توی خواب دوران حاملگیم رو هم یادم میومد:)
حس خوبی بود مادر شدن و اینکه یه بچه اینقدر دوست داشته باشه
.
.
.
.
 چرا من از این خوبا میبینم!؟به نظرتون تعبیرش چی
ابو خدیجه گوید امام صادق ع فرمود مردی خدمت پیغمبر ص امد وعرض کرد برایم دختری متولد شد واوراپروریدم تا بالغ شد من جتمه وزیورش پوشیدم وا را سر چاهی اوردم ودر مفان ان انداختم واخر سخنی که از او شنیدم این بودکه گفت پدر جان اکنون جبران این کارم چه باشد  حضرت فرمود  مادرت زنده است گعت نه فرمود خااله ات زنده گفت اری فرمود با او خوش  رفتاری کن کخ او بجای مادر است و خوش رفتاری بااو کفاره ان کارت شود  الو خدیجه گوبد بامام صادق ع فرمود عر ضکردم این کار د
سر ی چیزی ک خعلی مهم نیست بین قلب و عقلم گیر کردم. از ی طرفی میدونم با تمام وجودم دلم اونو میخاد و هر چیز دیگ ای بجز اونو بگیرم بازم راضی نخواهم بود، از یه طرف دیگ ای هم عقلم خعلی سفت میگه باید حواسم ب وضعیت بابا باشه. میدونم ک اگ یکم تلاش کنم ب راحتی گول میخوره و اون کارو انجام میده با وجود اینکه مامان و محمد کاملن مخالفن ولی خب... تهش هم بعد از اون خوشحالی عظیم ناراحت شرایطی ک ب وجود اوردم میشم.
هنوزم یادمه اون روزی ک سر سفره نشسته بودیم و فهمیدم
الان نشستم تو فکر هیچیم نیستم :))
انگاری ن انگار دیشب گزارش نفرستادم !!! مثلا من دختر خوبیم و همه کارامم کردم:'))) 
خدایش با خودم یه عهدی بستم اگه شکستم خیلی بی چاره هستم :'))) 
سجع داشتا خدایش داشتااا :')))
اینکه خودمو به بابا بستنی دعوت کردم  یکم حس بدی داشت خب ! من پیتزا میخوام مخصوص از اوناش ولی خب یکی خیلییی زیاده خدایش :'))) 
وقتی یک ابان تشریف اوردم بابا بستنی و فستفودی دیگه قاعدتا نباید فسفود بخورم تا 1 اذر :)) 
قوووول شرف میدهم من اگه زیر قولم زدم
استاد سر کلاس راهم نداد چون پنج دقیقه دیر رسیده بودم. خدایا! این ریاضی کوفتی با هشت صبح شنبه اش! گریه ام را تا رسیدن به خوابگاه غورت دادم. توی راه به محبوب پیام دادم که اگر کلاس بعدی را هم نیامدم خوابیده ام. تهوع شدید دارم و تمام تنم داغ کرده. انقدر داغ که به محض زدن عینک بخار میگرفت! لباس هایم را در اوردم و شلوارک پوشیدم. عطر زدم و امدم روی تخت. 
محبوب جواب داد:میشه بس کنی!!!    خودتو جم کن سژمان!  قبل ده پاشو راه بیوفت ساغرم میاد.
ادمها عجیب شده ان
سلام
یادمه تو دوران راهنمایی انشا داشتیم و من همش 17 اینا میگرفتم. پسر همسایمون که پنج سال ازم بزرگتر بود برام یه بار نوشت تا نمره بهتری بگیرم اینبار 13 گرفتم. اصلا شاخ دراوردم چون واقعا زیبا بود. چند ماه پیش گفتم بهش که اون انشایی که برام نوشتی 13 شدم گفت دبیرش کی بود گفتم فلانی. گفت اون به انشاهای خوب نمره خوب نمیده. یه روز که باهاش کلاس داشتیم من تو موقع درس داددنش یه کم حرف زدم منو کشید بیرون و من فهمیدم که الان تو گوشی بهم میزنه سرمو انداختم زی
دیشب اول از پل با موبایلم عکس گرفتم و بعد دیدم نیاز دارم یک نفر با موهای کوتاه و باز و یک پیراهن حریر در انعکاس نور های زرد برقصد و من عکس بگیرم. آدم هایی ک میتونستن این کارو برام بکنن آدم های مزخرفی بودن و من دلم نمیخاست برای خلق کردن همچین عکسی بهشون رو بزنم و تنها عادم های مناسب و موجود چند تا دختر بچه بودن ک داشتن باهم بازی میکردن! ب زور و خواهش دوتاشونو اوردم و گفتم ازینجا بدوید ب اون طرف. دویدن اونها همانا و خلق چیزی ک دوستش داشتم همانا:)
از
از ساعت هفتو نیم یک ربع به هشت بیدارم. اما هنوز شروع نکردمو هنوز از خواب بیدار نشده دوباره خوابم گرفته :/ فقط دلم میخواد از این وضعیت مزخرف خلاص بشم حالا هرجوری که میشه. همه کارام مونده این همه کتابامو اوردم هنوز کتابمو تموم نکردم تا شروع کنم کتاب جدیدو. لعنت به من با این وضعیت. نمیتونم توضیح بدم که دقیقا چه مرگمه و چرا نمیتونم کار کنم چون در بیرون علتی نداره انگار. اما چیزی هست که نمیذاره نمیدونم چیه فقط میدونم هست و من با این که دلم میخواد نمی
ی روز تو مدرسه بودیم...بخاطر ی مراسمی رفتیم نمازخونه با دوستام...
بعدش سقف نماز خونمون ی قسمتیش اومده بود پایین ...دوستامم(قد بلندا...من که قدم کوتاهه کلا*-*)...میپریدن دستشونو بزنن به سقف و خلاصه میخورد...بعد منم اومدم برا اینکه متفاوت عمل کنم پامو اوردم بالا که یک نریو چاکی(اسم حرکت پا تو تکواندو)بزنم خلاصه فرش سر بود منم جوراب پام بود یهو دیدم زیر پام خالی شد...پخش زمین شدم*-*
الان ی سال و نیم از اون موضوع گذشته هنوزم دوستام یادشون میاد ی ساعت بهم می
استاد کتابو داد دستم ، گفت میتونی تو قسمت آپولوژی چیزی که میخوای و پیدا کنی ، به کتاب که نگاه کردم ، از شدت پوسیدگی داشت از هم گسسته میشد ، صفحه اول رو اوردم ، نوشته بود چاپ سال ۳۷ .
گفته بودم میمیرم برای هر چیزی که قدیمی باشه ؟ 
سر فصل ها رو که نگاه کردم ، این فصل اومد : مهمانی .
بالاش با مداد نوشته شده بود : [ فلسفه عشق مرگ است ]این جمله عجیب رفته تو مغزم و بیرون هم نمیره ...
واقعا عشق چیه ؟
یه روزی داشتم یه فایل صوتی گوش میدادم ... 
میگفت:" کیو دیدی با درد دل کردن آروم بشه؟ درددل میکنی بدترم میشه! حتی اگه کاملا حق با تو باشه" 
واقعا خیلی بدتر شد و یه چیزیم بدهکار شدم، مظلوم تاریخ منم :-/ ...
پ.ن: بعد یک هفته سوار‌ماشین شدم اینقدر خوشحال شدم(دقیقا حس از زندان آزاد شده ها) که کلا یادم رفته بود خونه منتظرن تا من خرید کنم برگردم! اخرم دست خالی برگشتم :| 
پ.ن: رفته پایه گلدون خریدم ۴ تا گلدون اوردم تو اتاقم -_- الان دیگه خودمم تو اتاق جا ندارم :-/
بابا ب معنای واقعی کلمه یک sexist عه! ب تفاوت ها و جدایی های زن و مرد شدیدن معتقده و ازون عادماییه ک میگه "چون تو زنی.." و یا "چون من مَردم..." فلان اتفاق باید یا نباید بیفته.
ولی در ورای این سکسیت بودن ب نظرم حرفای درستی میزنه. اعتقادات درستی داره و با وجود اینکه تو زمینه های زیادی با هم تفاوت داریم میتونم ب حرفش گوش بدم و چیزای زیادی رو قبول کنم ازش!
براش اولویت داره ک "زن" به خونه و زندگی و بچه و رفاه همسرش اولویت بده و ی سری خاسته های خودش رو برای اونا
من معمولن ی سری فیلم توی ADM به صورت آماده دانلود دارم... روز اولی ک نت قطع شد من ۲۸۰۰ تمن پول ۱ گیگ یک روزه دادم(ک شدیدن ب صرفه بود:|) و برای عاخرین بار اینستا و ... رو چک کردم... بعد ک اونا دیگ اپدیت نشدن شروع کردم ب دانلود چیزایی ک بود و تا تونستم پولمو زنده کردم
فیلم جوکر هم جزو همونایی بود ک دان شدن و بالاخره دیده شد!
در کل ب نظرم شدیدن فیلم خوبیه و هم معنی و مفهوم داره واقعن، هم یه تصور دیگ ای از جوکر ب عادم میده و دو طرف داستان رو ب عادم نشون میده. خ
داداشام آرمیییا براتون یه پست جدید اوردم اما نیاز دارم به همکارییییتون
یک:آروم اول شروع کنید به دیدن عکس اول و خوب نگاه کنید و انتخاب کنید
دو:تقلب نکنید و بلافاصله اول عکس دومیه رو نگاه نکنید و بعد اولی ....میزنمتوننن
سه:اگه هرکی دراومد از اعضای گل بی تی اس ااااااصلا نباید ناراحت شید چون یک آرمی هر هفتارو دوست داره مگه نههه؟؟
چهار:آروم آروم برید سراغ عکس دوم
نظر نشه فراموشش......لامپ اضافی خاموش
 
ادامه مطلب
من.
دختری در ابتدای خلق قشنگترین رویاهای از دست رفته اش...
چند وقتی میشه یه اشفتگی تمام دنیای درونی ام را پر کرده و وقتی می گویم چند وقت. منظورم چند روز یا چند ماه نیست. منظورم چندساله!!!
بذارید رک حرف بزنم. میخوام از سدی حرف بزنم که بین من و رویاهام قرار گرفت. از غول بی شاخ و دم کنکور که حال بدو انداخت تو وچودم
وقتی در تضاد با دنیای درونیت باشی. یعنی تو واقعیت زندگیتو میبازی. یعنی دلت یه چیزی میگه ولی عمل تو با انتظارات بقیه هماهنگ تره
و حالا بزرگت
صفوان بن یحیی گوید چون موسی بن جعفر ع در گذشت و امام رضا ع از امامت خود  سخن گفت ما بر او بیمناک شدیم بحضرت عرض شد شما امر بزرگی را اظهار  کرد ه اید واز این طغیانگر هارون بر شما میترسم فرمود او هر چه خواهد تلاش  کند بر من  راهی ندارد نتواند بمن  و نتواند بمن اسیبی  رساند  3 پسر منصو.ر گوید شبی خدمت  امام ذضا ع رسیدم و او در پستو خانه بود پس دستش  را بلند کرد مثل یاینکه در خانه ده چراغ باشد  روشن و منور  گفت انگاه مرد دیگری اجازه تشرف گرفته خضرت دس
انقدر شدت نفرتم زیاد است که وقتی چشم هایم را میبندم فقط صحنه هایی مصیبت بار از درد خودم را میبینم! صحنه هایی که احتمالا نبایست به خاطر داشته باشمشان. چند سالم بوده که تشنج میکردم؟ یک یا دو! طفلک معصومم! هربار از فرط نفرت _ از بانیان عذاب_ چشم هایم را باز میکنم! از دنیایی که این همه بی رحم با من تا کرده لجم میگیرد. متعجبم. احساس میکنم ظرف ظرفیت مصیبتم کاملا پر بود. صرع ، این نوگل نوشکفته، با ظهور دوباره اش لبریزم کرد. چه قدر زمانی که هوازی شدید کار
سلام العلیکم 
براتون مطلب اوردم (یه‌مطلب ریزه میزه) درباره ی گربه ی شنی :
گربه ی شنی کوچولو موچولو تر از گربه های خونگیه.این حیوون موهای بلندی‌ در کف دست ها و پاهاش داره که بهش کمک میکنه تو مناطق شنی و بیابانی زندگی کنه. نویسنده: tabnak

ادامه مطلب
سلام به دوستای عزیز
براتون یه مطلب کوچولو موچولو راجع به سیاره زحل، کره ی ماه و زمین اوردم
سیاره زحل: 
سیاره زحل محیط زیست هیچ موجود زنده ای نمیتواند باشد؛ زیــــــرا این سیاره، هوا و آب و خاک مناسب زندگی ندارد.
 
کره ماه: 
در کره ماه هیچ محیط زیستی پـــدیـــد نمی آید، زیرا در کره ماه هوا و آب وجود ندارد!
 
کره ی زمــــــیــــــن:
زمین تنها سیاره ی منظومه ی شمسی است که در ان محیط زیست بسیار خوبی شکل گرفته است. زمین دارای هوای خوب، آب خوب و خاک خ
۱_این روزا خیلی حوصلم سر میره .مث زندونیا تو خونه حبس شدم 
نمی خواستم با این اوضاع و احوام و مصرف بیش از اندازه آب،خونه تکونی کنم 
ولیییییی حسابی حوصلم سر رفته بود. جمعه کارهامو شروع کردم ...هنوز تموم نشده 
دیشب هم از پا درد نخوابیدم.  امروز رو استراحت کردم ولی هنوز دست و پام درد می کنه 
۲_اخلاقم و رفتارم خیلی بد شده. خیلی رُک شدم.حیا و ابروی بقیه رو گذاشتم کنار. 
قبلنا بهتر بودم.حداقل رفتارهای زشت و زننده بقیه رو برشون نمی اوردم 
۳_توی این سن فق
اوایل آشناییم با بابک، بعضی شبا از خواب بیدار میشدم و بدون اینکه خودم متوجه بشم عصبی میشدم و داد میزدم یا گریه میکردم.
یواشکی بلند میشد از دسترس من خارج میشد و بغلم میکرد و میگفت بیا بغل من.
میگفت دلیل این همه عصبی بودن اینه که زندگی پرتنشی همیشه داشتم.
تا که به مرور حالم خوب شد.
الان احساس نرمال بودن دارم.
حدود نه ماهی میشه که حس میکنم نرمال هستم و سالم. خیلی سالم تر از آدمای زیادی که در زندگیم دیدم.
پسر خیلی خوبیه. 
منی که از پسرا هیچوقت خیر ندی
صبح که بیدار شدم گفتم برم سارا رو بیدار کنم و باهاش امتحان ریاضی بخونم، دیشب بهش گفته بودم خودش بخونه که صبح ازش امتحان بگیرم، گفتم زودی درس‌های سارا تموم بشه خودم بشینم درس بخونم، بعدش برم حمام بعدش هم باشگاه و باز دوباره درس!
بیدارش کردم فهمیدم جاشو خیس کرده! بردمش حمام، یه چند صفحه براش امتحان در اوردم که حل کنه زنگ زدن گفتن سبحان رو برید بیارید، زن عموی مامانش مرده میخوان برن فاتحه، سبحان رو اوردم و خوابش کردم شده بود ۱۰/۵؛ چند صفحه دوبا
با چند نفر دوست شدم... اما کسی ک "ظاهرن" نزدیک ترینه بهم اصلن ایده آلم نیست!دغدغه ها علاقه مندی ها و ایده الامون کاملن باهم تفاوت داره و ب نظرم شدیدن عادم لوسیه:|. عادم های تایپ خودم رو پیدا نمیکنم. اما با بیشتریا میسازم. در اصل احساس تنها بودن میکنم و با این قضیه اکی عم. بعد از مدت ها میتونم تنها باشم و صدای توی سرم اذیتم نکنه:)
اوضاع کلاس و دانشگاه و اینا اکی عه ولی هنوز درست شروع نکردم ب درس خوندن و میدونم در آینده نزدیکی شدیدن پشیمون میشم چون مثل
-کامرااااااااااااااااااااا ان لوس-بچته-بچه توم هست-هویییییییییییییییی-تو کلات بی ادب-بهار میام میخورمت ها-من وامیستام نگات میکنمصدایی ازش نیومد یهو دیدم یکی از پشت بغلم کرد و فشارم داد-اخ اخ ولم کن کامران آییی-چی گفتی؟بگو غلط کردمدلم درد گرفته بود داشت خیلی بهم فشار میاوردبا بغض گفتم-کامران دلم درد گرفت تورو خدا ولم کنبا صدای بغض الودم سریع ولم کردو برم گردوند با نگرانی گفت-خوبی بهار؟طئئریت شد میخوای بریم دکتررفتم رو صندلی نشستم-نه خوبم
به نظر این روزا روزای سرخوشیمه. انگار برام مهم نباشه وقت داره هدر میره. اما اینجوری نیست فقط هفته ی شلوغیو دارم آخر بهاری. امروز بعد ازمون خوبیدم بعد بیدار شدم کتابخونه اینورو بردم اونور. اونورو اوردم اینور. چقدر ذوق دارم که اتاقارو عوض میکنم نور میاد فکر کن رو تختم چه دلبر میشه. همش تصورش میاد تو ذهنمو دلم ضعف میکنه براش. بعد از اونم یه خورده گذشت رفتیم دنبال مامان بعدش رفتیم بستنی خوردیم همین الانم که اینجا دلم میخواد کتاب بخونم از آ به خ یه
آویشن و پونه _ دولیوانسیاه دانه_ چهار لیوان
آب نمک_ 6 بار قرقره
نشاسته ذرت و عسل_ یک لیوان
آب و عسل_ یک لیوان
آب و عسل و خاکشیر_ دولیوان
آب و سرکه سیب_ یک بار قرقره
البته این هم بگم واحد لیوان من دو واحد لیوانای معمولی هست-_-
خلاصه همه اینها رو از دیروز صبح دارم میخورم تا بلکه صدام دوباره برگرده (گلو درد و گوش درد اولویت ندارند فعلا) ..خیر سرم امروز آخرین ارائه درس بیو مکانیکم بود ...میخواستم عالی باشه .
به استاد میگم اگر صلاح میدونید با این صدا جا به ج
از زندگی به کل عقبم البته اگه بشه بهش گفت زندگی نمیدونم چرا باید شرایطم اینقدر خاص باشه اینقدر ...
همیشه حسرت خوردنامون متقابله یعنی یک طوریه من به شرایط تو حسادت میکنم تو به شرایط من و هیچ کدوم از زندگی راضی نیستیم
یعنی میدونید چی خوب بود اینکه هرچی داشتیم رو بهم میدادیم و کسی حسرت نمیخورد ...
نمیخوام بگم این همه فرق بین آدما چرا هست و چرا من نمیتونم به چیزای ساده ای که اونا بهشون رسیدن برسم
بعدش با خودم 2 2 تا 4 تا میکنم میگم حتما من مثل اونا خوب
امروز بعد تصادف تمام چیز‌هایی که تو این مدت تلاش کردم یادم بره باز یادم اومد، من بعد تصادف تمام صحنه های تصادف اومد جلو چشمام تمام صدا ها، صدای شکستن شیشه، صدای له شدن ماشین، روزهایی که بیمارستان بودم همشون یادم اومد
وقتی افسر رفت و نشستم تو ماشین برای چند لحظه همه چیزو فراموش کردم هیچ چیز یادم نمیومد خیلی حال بدی بود خیلی شرایط روحی ترسناکی داشتم، قبل این که برسم خونه اینقد صدای له شدن ماشین و شیشه و تصادف تو سرم پیچید که بالا اوردم
پنج شنب
تو این پست میخوام در مورد تجربم در رابطه با روان شناس و روان پزشک رفتن حرف بزنم:) هنوز وقتی به این قضیه فکر میکنم خندم میگیره .اینم بگم چون خیلیا در موردش حرف نمی زنن دیدم خوبه من حرف بزنم شاید امتحان کردید و شاید به کل منصرف شدید.
من از وقتی یادمه از حرف زدن در مورد مشکلاتم اونم با یه فردی به غیر از خانواده متنفر بودم . تو دوران مدرسه حتی از کنار اتاق مشاوره تحصیلی مونم رد نمیشدم .تو دوران کنکور خودم همیشه بهترین برنامه هارو میریختم وقتیم دپرس م
سلام به دوستای عزیز
براتون یه مطلب کوچولو موچولو راجع به سیاره زحل، کره ی ماه و زمین اوردم
سیاره زحل: 
سیاره زحل محیط زیست هیچ موجود زنده ای نمیتواند باشد؛ زیــــــرا این سیاره، هوا و آب و خاک مناسب زندگی ندارد.
 
کره ماه: 
در کره ماه هیچ محیط زیستی پـــدیـــد نمی آید، زیرا در کره ماه هوا و آب وجود ندارد!
 
کره ی زمــــــیــــــن:
زمین تنها سیاره ی منظومه ی شمسی است که در ان محیط زیست بسیار خوبی شکل گرفته است. زمین دارای هوای خوب، آب خوب و خاک خ
دیشب که داشتم سوغاتی های مادرشوهرمو نشون هیراد میدادم ,خوشحالی توی نگاهش میدیدم که گرفت پیشونیمو بوسید و رفت گوشیشو آورد اینترنتی پول زد به حسابم:) ,یجورایی تشویقم کرد باز هم از این کارا بکنم... داشتم میگفتم ,,, مادرشوهرم دیابت داره طفلکی ,منم تمام سوغاتی هایی که اوردم بدون قند و مفید بودن با یه روسری طرح سنتی شیک,... وقتی رسیدم تا دم ورودی امده بود استقبالم,خیلی خوشحال شدم که احترام میذاره واسم آش درست کرده بود و گرم صحبت که شدیم صحبت عروسی پیش
داشتم همینجور پستای جدیدتون رو میخوندم گفتم یه پست بزارم که وبلاگم دیگه کم کم داره میپوسه
شاید باورتون نشه ولی انقدر از قبولیم مطمئنم که حتی الان که رتبه ها هم نیومده ویس پزشکیا رو گیر اوردم نشستم گوش میدم =// داغون تر از اون اینه که پاورشون هم میبینم =|| و از اون داغون تر اینه که جزوه هم مینویسم =/ و حتی از این هم داغون تر اینه که جزوه م انگلیسی و با وسواس عجیبی مینویسم =//// و از همه ی اینا داغون تر اینه که از رفرنس های مختلف حتی مطالب اضافه هم وارد
 
هو الحی
.
#قسمت_نهم
.
یک هفته هنوز نشده بود
مجوز اسپری فلفل نداشتم اما اسپری خوشبو کننده که می تونستم ببرم با خودم
 
دوباره پسره مزاحم شد این دفعه به محض چرت و پرت گویی هاش دست بردم تو کیف و اسپری رو در اوردم زدم تو چشماشو فرار کردم
حالا نه می تونست ازم شاکی کنه نه چیزی
انتقام اخراج یک هفته ای بچه ها رو هم گرفته بودم
ادامه مطلب
وقتی این روزها اوضاع مملکت را می‌بینم یاد "قلعه" بازی کردن خودم می‌افتم، یاد صدای روی مُخ آن مردک وراج که پشت سر هم می‌گفت:" سرورم آذوقه کم است ؛ سرورم مردم گرسنه هستند ؛ سرورم رعایا دست به شورش زده‌اند؛ سرورم از انبار دزدی شده است، سرورم..." البته چندباری هم به خاطر دارم که گفت "سرورم مردم راضی هستند؛ سرورم مردم بسیار شما را دوست دارند، سرورم..." و از این دست حرف‌های تخیلی که فقط مختص بازی هستند!امشب هر چقدر به مغزم فشار اوردم نتوانستم جملاتی
تاریخ عقد گذاشتیم بعد ماه محرم و صفر ,مبحث مهریه که رسید بابام گفت دختر خودتونه,جو سنگین شد و نه پدر مادر من و نه پدر مادر هیراد نظری نمیدادن ,که اخرش انقدر تعارف کردن که شد  یه خونه با ۷۷ تا سکه تمام
تاریخ عقد واسه بعد محرم و صفر تعیین کردن که روزش بستگی به مرخصی های هیراد داره ,مادر هیراد هم بلند شد صورتم بوسید و گردنبند طلا سفید انداخت گردنم و هیراد هم انگشتری که اورده بودن  دستم کرد:))))))) منم رفتم و چای اوردم  هیراد وقتی برمیداشت گفت خوشمزه
دیشب حسابی دیر خوابیدم. اصلا دلم نمیخواست بخوابم. پیش مامانو بابا نشسته بودم دیگه رو به بیهوشی بودم که رفتم روتختو سرم رو بالش نرسیده خوابم برد و اینقدر خسته بودم که تا ساعت ده فکر کنم خواب بودم. ولی اینا باعث نمیشه من روزمو با کار کردن شروع نکنم وسایلامو اوردم برناممو چیدم تا شبم وقت دارم. کتابمو بخونم تا تموم بشه میخوام حالا که زبان کلاس ندارم فعلا از اول بشینم بخونم مرور بشه برام نه که تنبلی کنم. 
دیروز بارون میومد اتوبوسم یواش تر میرفت ما
اولین باری که ارباب حلقه ها رو دیدم فکر می‌کنم راهنمایی بودم، چندمش رو خاطرم نیست، چون قضیه مال خیلی وقت پیشه احتمالا اول راهنمایی بودم. بعد دیدن این فیلم من کلا به  یه دنیای دیگه رفتم و تا چند روز ذهنم درگیرش بود.
من از بچگی عاشق اینطور فیلم ها بودم، فیلمایی که باعث میشه چند روز درگیرش باشم و ذهنمو مشغول کنه. تا الان که اینجام و دارم این پست رو میذارم فیلم های زیادی دیدم که این حس رو بهم بدن اما هیچکدوم به من اون حسی رو ندادن که ارباب حلقه ها د
هنوز تو این فازه که من یه شوهری بکنم ب جای باباش ک رقص مثل شوهرش سوسن بلد باشه. میگه شوهر سوسنی بکن(یعنی مثل شوهر سوسن). مامانم بهش میگه اگر من چندتا نوه داشتم مثلا 4  5 تا تو لوس نمیشدی عزیزکرده نمیشدی. بعد میگه خب الان ک من هستم پس مامان یه چندتا شوهر دیگم بکنه تا چندتا بچه داشته باشه و تو چندتا نوه(یعنی فکر میکرد که با یک شوهر میشه فقط یه بچه داشت. نمیدونم چرا این فکرو میکرد درحالیکه معنی خواهر برادر رو بلده)شب اومدیم پایین یه کمی حرف زدیم موقع
سلام دوستان عزیز امیدوارم حالتون عالی باشه و اخرین روز سال 1398 رو هم بخوبی بگذرونید.
امروز میخوام درمورد تجربه خودم که بدست اوردم یکم براتون بنویسیم . تجربه ای که شاید در اویل برنامه نویسی بهش فکر نکنید ولی خب هست دیگه و اونم سخت ترین قسمت برنامه نویسیه . بنظر من سخت ترین قسمت در جایگاه برنامه نویسی استفاده  از تکنولوژیه که یادش گرفتیم، مرحله ای که با رد کردنش وارد جریان های جذاب تری میشیم ، البته که نظرات ممکنه متفاوت باشه اما این نظر منه. و
نشسته بودم خونه خاهرم  خاهرزادم گریه میکرد.گفتم چیه چرا گریه میکنی .گفت معلممون درباره اعتیاد گفته نقاشی بکشید
گفتم بیار من میکشم برات .این معلم ها هم چه چیزای میخان بچه 9ساله چه میدونه اعتیادچیه
یه سر زدم تو اینترنت یه نقاشی درباره اعتیاد پیدا کردم
شروع کردم از روش کشیدن

عکس اصلی پایینه بود من اینتور در اوردم خخخخخخ
وای از آذر!
آذر داره تموم میشه!پاییز ۹۸ هم تموم....چی شد حاجی...
چی شد که پاییزا هی عاشق میشیم؟!
ما دو ساعت شب بسمونه!زود بیدار شیم!......
سال هاست شب ها زود تر از ۱۲ میخوابم ... تنهایی بیدار نمیمونم...مسمومه...شبا مسمومه!
دلم میخواست اینا رو به جای اینجا تو دفترچه ی کوچولوم بنویسم!
پاییز بود...آبرومم دستم بود...پشت در!
یه پاییز از اون پاییز گذشته!آبروم الان کجاست؟!تزریق شد به وجود؟!یا ریخت زمین؟!
آدم به دلش چطوری حالی کنه که اشتباه شده!؟
نتونستم ببخشم!شاید
خندیدم و گفتم:- اگه دستت بهم رسید، بزن..خنده ای سر داد و گفت:+ الان که دیگه دستم بهت می‌رسه..از روی نیمکت بلند شدم و سریع قدم برداشتم.. چند قدم آنطرف‌تر ایستادم و همانطور که نگاهش می‌کردم خندیدم.لبخند شیطانی بر لبانش نقش بست و از جایش بلند شد. بی‌معطلی، شروع کردم به دویدن..+ کجا میری..میخندیدم و سعی می‌کردم با تمام سرعتم بدوم؛ اما نمی‌دانم چطور خودش را به من رساند که احساس کردم به عقب کشیده شدم!داشتم تعادلم را از دست می‌دادم و نزدیک بود بین زمی
سوپر پک مود های gta sa
عیدانه جذاب و عالی برای طرفداران gta san andreas
4 تا مود خفن براتون اوردم حالشو ببرید و تامام تامام
لیست مود ها:
+پرواز ماشین
+اول شخص
+جت پک بتمن
+انتخاب شخصیت گیم
دانلود مود ها و آموزش نصب در ادامه مطلب
ادامه مطلب
رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : حاسِبوا أنْفُسَکُم قَبلَ أنْ تُحاسَبوا ، و زِنوها قَبلَ أنْ تُوزَنوا ، و تَجَهَّزوا للعَرْضِ الأکْبَرِ .بحار70/73/26 .]

پیامبر خدا صلى الله علیه و آله : پیش از آن که مورد حسابرسى قرار گیرید، خود به حساب نفستان برسید و پیش از آن که سنجیده شوید، خود نفستان را در ترازوى سنجش بگذارید و براى آن حسابرسى بزرگ آماده شوید.
هر کدام از ما انسانها از صبح که از رختخواب بلند میشویم و روزمان را توکل بر خدا شروع میکنیم در روزم
آخ جووون کتابامو فرستادن هرچند هنوز نرسیده اما خیلی خوشحالم که با خودم میبرمشون دیگه معلوم نبود کی بشه. یه خورده نگران بودم که گفتنم بد شده باشه یا نه ولی خب چیکار کنم دلم میخواست کتابام دستم باشه به خصوص این که نمیرسم انقلاب هم برم اتوبوس فقط فردا صبح بلیط داشت :/ عصر نداره واسه همین منمو یه روز تعطیل. بدو بدو تا قفسه گفت فرستاده کتابارو حاضر شدم رفتم پول گرفتم که به پیک بدم. اصلا حواسم به اینش نبود هیچکدوممون هم نقد نداشتیم اما رسیدم به خونه
انقد این سه روز دلواپس مدیر جان هستم که دیگه صدای همسر هم درومده که چخبره بابا انقد نگرانشی؟!؟ 
میگم چیه خب مدیرمه اینده کاریم دست اونه خب!! الان 3 روزه نیست همه کارام عقبه!
میگه عهههه 
منم میرم سفر همینقد نگرانی؟ هی رابراه اسمس و زنگ..!؟
گفتم اخه من کجا رابراه بهش زنگ زدم یبار زنگ زدم جواب نداد پیام دادم .... الکی چرا شلوغش میکنی؟
 
 
باز میگم 
هاااا چیه حسودیت میاد؟؟ من انقد هواشو دارم؟؟ تازه کلی هم سوغاتی براش اوردم دو روز دیر بیاد خراب میشه هم
واقعا برای من غیر قابل باوره ، من که تابستون های قبلی کاری جز خواب نداشتم حالا غرق کار هنری شدم 
کار هایی که قرار بود واسه هفته پرورش خلاقیت انجام بدم تا امروز مشغولشونم ..تازه امروز هم قراره برم وسایل مورد نیاز برای ساخت عطر رو بگیرم تا یه عطر دست سازم برای خودم درست کنم..البته اگر توی شهر کوچیک ما داشته باشه 
*با دختر خالم کارت پستال درست کردم که روز بعدش یعنی تولدم بهم هدیه داد.
*به جز برگه هایی که دفعه قبل درست کردم دوتای دیگه هم با سایز A5درس
دستت رو بذار روی قلبت. ضربان قلبت رو حس میکنی ؟! این قلب حتما برای یه دلیلی داره میزنه!!!
سعی میکنم به ازای هر نفسی که به بطالت میگذرونم به خودم یاد آوری کنم که اکسیژن رو دارم حروم میکنم.
6 روز تا ازمون بعدی...!این فیزیک وهندسه لامصب رو فردا برسونم بقیه ی درسا اوکیه...
+ گوشیم رو دادم مامان که گم وگور کنه ودوباره رو اوردم به این گوشی به ظاهر داغون و عهد بوقی که عاشقشم. و دلم خوشه به همون چهار پنج تا کاری که ازش برمیاد! وخداروشکر اینستاگرام روش نصب نمی
اگر هرموقع احساس کردی واقعا راهی نمونده و هیچ کاری نیست که نکرده باشی و. بیشن یه گوشه با خودت خلوت کن و از تهه قلبت با خدای خودت حرف بزن. مشکلتو درمیون بزار. ببین وقتی نیت میکنی و از خدا میخوای انگار تهه دلت یه جوری اروم میگیره و میگی به خودت انگار راهی مونده که نرفته باشم. راهی برات باز میشه که خوذتم باورت نمیشه.من یکبار واقعا خسته شده بودم. دیگه کار نبود که به ذهنم نرسیده باشه. ولی خداروشکر با هنری که از قبل داشتم رو اوردم به مهرسازی باید یکم
یکی از شاگرد های مامان خیلی خجالتی و ساکت بود. لباس هاش مرتب و منظم قدیمی‌طور(old fasion) بود ولی از نظرم موهاش ی جوری کوتاه شده بود. سر ب زیر بود و نمیخواست با بقیه عکس بگیره. مامانش هم از چیزی ک فکر میکردم پیر تر بود. ینی اولش فکر کردم یا اینا اصن ب هم ربطی ندارن یا اینکه طرف مامان بزرگ بچه اس ک فهمیدم مامانشه‌. عاخر سر مامان خیلی ملایم و مهربون پسر رو مجیور کرد ک بیاد یه عکس تکی بندازه. قشنگ میخندید ولی!
بعد با مامان صحبت میکردم فهمیدم ک پدر بچه اجا
دغدغه ای که این روزها ذهنمو مشغول کرده اینه که 
من هیچ وقت از زندگیم راضی نیستم ... شاید میشه گفت روزهای رو گذروندم که ارزوی 
یه سری چیزهای رو داشتم و سالیانی گذشت و بهشون هم رسیدم ولی !!
تا چندین سال پیش یه ارزوی بزرگ داشتم ...وقتی هر چیزی رو بدست می اوردم غیر
از اون ارزوی بزرگ برام خوشحالی نداشت چون فکر می کردم من فقط با رسیدن به 
ارزوی قلبیمه که خوشحال میشم ..
سالها گذشت و من بالاخره به ارزوی قلبیم رسیدم چند ماه اول خوشحال بودم ولی باز ...
دوباره
سه ماه دیگه کنکور دارم...
امروز گفتم بعد سحر نخوابم درس بخونم...
یه برنامه چیدم وشروع کردم...نیم ساعت اول همه چی داشت خوب پیش میرفت...
یهو یاد یه کتابی تو کتابخونم افتادم...یه کتابخونه ی نقلی دارم...پره از کتاب...
بیشترش مذهبی و روانشناسیه...عاشق کتابای در این سبکم...
گفتم بشین بابا درس داری...
کتاب غیر درسی تو این لحظات آخه!!
ولی انگار کتابه داشت منو صدا میکرد ...
همه خواب بودن...ساعت پنج صبح...
گفتم باشه فقط یه ساعت میرم یه نگاهی میکنم ولی راس ساعت 6 درسم ر
-رفتم کنار علی نشستم تنها جای خالی کنار اون بودسرشو کنار گوشم اوردم و گفت-هنوز با این رفیق ما اشتی نکردی؟-نه-چرا؟با نگاه غمگین برگشتم طرفش و گفتم-واقعا نمیدونی چرا؟سرشو تکون داد و گفت-میدونم ولی کامران رفتار اون روزش دست خودش نبود بهت حق میدم بهاربایدم شاکی باشی ولی خوب کامران گفته بود نباید خانوادتو ببینی توهم مقصریاشکی که از چشمم اومد پایین سری با دست پاک کردم و همونطور که صدام پایین بود با بغض گفتم-ولی این حق من نبود که به خاطر اینکه خواه
.
.
.
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو تایپ کنه :)
کاش یکی بیاد وحرفای تو ذهنم رو
دلم میخواد بنویسم ولی نمی دونم چی بنویسم
بعضی وقت ها زندگی ساده هست با نگرانی های ساده
می نویسی و سبک میشی
ولی زمانی که حجم حوادث برات بیش از حد هست
وقتی که سنگینی درد مثل غبار تیره روی قلبت حس می کنی
نوشتن راه حل نیست
این دوره که باید رد کنی تا بهتر بشی
تنها راه حلش برای من حرکت کردن
پیاده روی راه رفتن
حتی میشه گفت فرار
با هر قدمی که بر میداری حس می کنی کمی سبکتر شدی کمی روشن تر
توی این دو هفته خیلی پیاده روی کردم
شاید اندازه 6 ماه یا 3 ماه
خیلی فک
بسم الله
میدونی. یه نقطه ی تاریک توی مغزم و زندگی هست. یه نقطه ی درد. یه نقطه که نمی تونم توی وجودم حلش کنم. و هر چند وقت یه بار مجبورم باهاش مواجه بشم... مجبورم... و این درد مواجه همیشه با من همراهه... انقدر که مثلا مجبور بشم برم اینستاگرامی که اذیتم می کنه رو چک کنم.... ازش اسکرین شات بگیرم و به خاطر بسپرمش.... و بجنگم... با سیاهی اش توی وجودم بجنگم...
چقدر دلم میخواست روبروت میشستم و دستت رو میگرفتم و گاهی از خودم برات می گفتم.... گاهی... قیافه من شبیه ادم
 
هو الحی
.
#قسمت_سوم
.
عصر هوا سرد شد هر چند اسفند بود و خبری از سوز برف و بارون نبود،اما بچه ها خیس بودن
جامون رو به زیر افتاب جابه جا کردیم هرچند گرمایی نداشت
اما باز سردشون بود
تو صندوق عقب ماشین دو تایی پتو مسافرتی پیدا شد براشون اوردم
همه نوزده ساله بودیم به جز جیم و سارا که بزرگتر بودند سارا بیست و یک و جیم بیست و دو
همین باعث می شد ثبات جمعمون رو حفظ کنند
من تقریبا غیر از لبخند و یا شوخی با دخترا و پذیرایی واکنشی نداشتم
فلاسک را اوردیم و بر
 
هو الحی
.
#قسمت_یازدهم
.
- این جزوه های این دوهفته است واسه تمام کلاس هایی که بودم
-خب؟
- واسه کانال جزوه
درسایی که خودم دارم رو جزوه نوشتم
 
جزوه ها رو در اوردم
همشون رو مرتب کرده بود
و به انگلیسی و خیلی خوش خط نوشته شده بود
- این ها همه انگلیسیه
- می دونم اما همه ی بچه ها فارسی زبان نیستن یا شاید صحبت کنن ولی نوشتنش و خوندنش واسشون سخته - تو تمام جزوه هایی که من قبلا نوشته بودم رو هم ترجمه کردی؟
ادامه مطلب
از خواب پریدم و چشم های بدون عینکم رو بادومی کردم تا بفهمم ساعت چنده. باورم نمیشد ساعت چهاره! نمیدونستم بهش میخورد چند باشه اما چهار نمیخورد‍! به مغزم فشار اوردم و با دلیل و برهان این فرضیه ک ساعت چهار نیست رو رد کردم! بعدش تلاش کردم که به خاطر بیارم ناهار چی خوردم! و خوب قبول کردم که ساعت چهاره!
یادم نیست از ساعت چند خوابیدم اما این خواب بی صاحاب اندازه ی یه عمر ازم انرژی گرفته بود! انگاری 10 ساله دارم کابوس میبینم! کابوس های من مدل خودمن! تمام ت
داشتم دنبال فروم ها و سایت های پرسش و پاسخ ایرانی میگشتم
برای کارهای سئو از این سایت ها کمک میگیریم
وارد مباحث تخصصی قضیه نمیشم
 
خوردم به یک تعداد بالایی سایت که از بین رفتن!
سایت هایی که قبلا بالا بودن، کار کردن، حتی سئو کردن و دیگه نیستن
 
حس بدی گرفتم
بی ارزشی ایده ها
بی ارزشی رویاها
 
چقدر فکر و حرف و کار و ... پشتشون بوده و الان...
 
دلم میخواد از افراد پشت تک تک این سایت ها باخبر بشم
چیکار میکنن؟
چیکار کردن؟
چی شد که سایتشون رو ول کردن؟
این ت
امروز با اینکه برای سومین روز پیاپی ناهارم تکراری بود (:/)، تستای فیزیکم نصفه بود و دروغ گفتم کامل زدم، با سوتی تاریخی که دادم و در سطح مدرسه به شهرت رسیدم و شرف و عفت و پاکدامنیم نابود شد، با اینکه نیلی نیومده بود، با اینکه تا 4 و ربع مدرسه بودم، یه ربع زیر بارون وایسادم، با اینکه برا صبا و سردرداش غصه خوردم و با اینکه معلم فیزیک برا من یه درصد فضایی برا ازمون بعدی در نظر گرفته که هرگز با درصد دلربای قبلیم بهش نمیرسم روز خوبی بود :))))
+ امروز به مع
سلام امیر هستم  24 ساله از ایران.من عاشق سکس خانوادگی بخصوص سکس با مامی هستم ولی امروز می خوام از اولین سکس خودم بگم.
اولین سکس من با یه زن 37 ساله بود .از دوستای مامانم بود اکثرا بعدی که کارش تمام میشد سر راهش میومد خونه ما یه سری هم به مامانم بزنه.من سیما جون صداش میزدم و همیشه دوست داشتم یه بار خودمو خودش تنها تو خونه باشیم اخه خیلی اهل شوخی بود بر خلاف مامان من که سعی می کرد سنگین باشه.این سیما حانوم ما دو تا بچه داشت یکی 9 ساله یکی دیگه هم 12سال
بین همه چیزایی که روانپزشکم بهم گفته، این یکیشون نمیدونم چرا خیلی خوب تو ذهنم نشسته: اکت باش نه ری اکت. 
یعنی منتظر نباش یکی باشه که باش بری تاتر، یا موقعیتش پیش بیاد یا چشمت و بگیره. ری اکت به تبلیغات و درخواست بقیه نباش. 
تصمیم بگیر که یه کاری رو انجام بدی، بقیه اگه خواستن همراهت بشن یا نه، به تو مربوط نیست. 
امروز که عطیه و فاطمه رفتن تاتری که من هفته پیش بهشون توصیه کرده بودم، لش کرده بودم، سرم درد میکرد و حس خوبی نداشتم. 
شاید حتی با حسرت به
امروز تعطیل بود و من هم میدونستم دانشگاه رفتن فایده ای نداره وقتی از سر ظهر به بعد بیهوشم کاملا...
با آرامش پا شدم و برنج قرمزی که گذاشته بودم توی اب رو بار گذاشتم...
سبزی...لوبیا..گوشت...ادویه....و در ظرف قورمه سبزی رو بستم...
بعدم یه مقدار یخچالو مرتب کردم و چیزایی که میدونستم نمیخوام رو دادم به یکی از بچه ها که ببره برا خودش...
بعد بخاری عزیزم رو بالاخره جمع کردم و گذاشتم توی کارتونش...
بعد یه جعبه بزرگ هدیه که از یکی دیگه به دستم رسیده بود رو اوردم ت
بخش‌های از داستان:با پشت دست چشمامو مالیدم که با اخم مامان رو به رو شدم!با خنده سر به نشونه چیه تکون دادم..دست به کمر زد..مامان-مگه صد دفعه نگفتم با دستات چشماتو نمال؟نگفتم؟!خندیدم و برفی رو که یه عروسک خرگوشی سفید بود رو محکم تر بغل کردم..سری از نشونه تاسف تکون داد..مامان-برو دستو صورتتون بشور!..بیا صبحونه بخوریم..-چشم!دویدم سمت دستشویی برفی رو دم در گذاشتم و وارد شدم..شیر آب رو باز کردم و یه مشت آب سرد به صورتم زدم..-آخیییش!سرمو بالا اوردم..خودمو
جدی،
حالت خوبه؟
 
چقدر لاغر شدی!
 
(درسته ریش و سیبیل و همه چیشو زده و به شکل نرمال خودش دراومده) ولی چقدر لاغر شدی! خیلی لاغر شدی! خیلی.
مگه چقدر به تو سخت میگذره زندگی؟
 
راستی جدی،
یه چیزی بگم؟
 
وقتی پیرهن مارک دار اونجوری میپوشی با مارکهای بزرگ، دو معنا داره اغلب:
1. عقده لباس مارک داری (شاید داری نمیدونم)
2. میخوای به مردم توی ایران پز بدی که چشمتون دربیاد لباس مارک دارم.
 
و اینکه این کار تو رو چیپ میکنه به چشم مردم.
 
بعدم پسر گل مگه تو وزنه بر
خوب شد که اونروز چکمه پوشیده بودم،ولی یادته آخرین تماست از کی بود؟حداقل راستشو بهم گفت،ولی تاحالا یه حرف راست از اون آدم شنیدی؟خوب شد براش بهانه اوردم گفتم اونور خیابون یه ماشینه زده به یه دوچرخه سوار وگرنه ولم نمیکرد،ولی نمیدونم چرخش کجای راه پنجر شد.خوب شد دوچرخه سوار فقط دوتا پاش شکستو سرش اسیب ندید، به نفع هممونه .
خوب شد صدای آمبولانسو از پشن تلفن شنید،وگرنه دیگه هیچوقت نمیتونست رکاب بزنه.
خوب شد کارمون به دعوا نکشید،حیف شد که یادش رف
من الان دو سال و نیم ه که دانشجو شدم و به تبع اون خوابگاهی.
میخوام راجب یه سری تجربه هایی که تو این زمینه بدست اوردم بنویسم :)
معمولا ترم اول خود خوابگاه هم اتاقیا رو انتخاب می کنه مگر اینکه چند نفر با هم اشنا باشن بخوان یه اتاق بگیرن، معمولا اینجوریه که سعی میکنن بچه
ها هم شهری یا از یک استان باشن.
اولش یه خورده سخت هست هر کدوم از بچه ها یه جور متفاوتی بزرگ شدن ، ساعت های خوابشون ساعت کلاساشون با هم متفاوته و شاید خیلی
از مشکلاته دیگه ولی از نظر
اولین بار که عاشق شدم کلاس نهم بودم.نمیدونم چی داشت که اینقدر منو به سمت خودش میکشوند.عجیب بود.از اون چیزایی که نمیتونی بیخیالش بشی وقتی همینطوری داره بهت زل میزنه.دوست داری برای همیشه تو دلش جا باز کنی.طوری که هیچوقت فراموشت نکنه.
اولین بار من عاشق طنابی شدم که قرار بود کششو حساب کنم.عاشق کتاب علوم کلاس نهمم.که پر از فرمولای از خود ساخته ی قمر در عقرب فیزیک بود.پر از "دوستت دارم خانم صفریان!" و پر از "خاک بر سر خیلی سبز که فرمولای اهرم رو اشتباه
 تصمیم گرفتم از امروز هر شب چیزی در مورد روزهای در خانه ماندن بنویسم.
 
با این که از اذعان میکنم از این بیماری وحشتناک و از تو خونه موندن آنچنان دلخور نشدم، اما به طور غیرمستقیم دست افسردگی و اضطراب رو گرفتم و تو اتاق تاریکشون نشستم. می خواهم برای خانواده ام هم که شده شادتر باشم. امروز کمی تمرین نوشتن زیبا کردم و  با این که ساعت از نیمه شب گذشته میخواهم داستان کوتاه بخوانم. ساعت خوابم که تحت تاثیر کار و بار و دانشگاه نباشد فورا باز می‌جوید روز
به نام او
 
حال این روزهایم عجیب است عجیب
هم خوشحالم و هم غمگین
هم میترسم و هم نمیترسم
هم پیروزم و هم شکست خورده
حال یک پُل کابلی که چند تاری از رشته های پیوندش به پایه هاش گسسته.....
حال عکاسی که دوربین دارد و صحنه محیا و لنز مناسب ندارد....
حال پزشکی که خود بیمار است..
خسته از بودن برای نبودن هاااا
خسته از رفاقت با نارفیق
ولی خب چاره چیست؟
امسال یه چیز بزرگ بدست اوردم یه چیز بزرگم از دست دادم
امسال سال عجیبی بود
خیلی بده ادم دلتنگ دوستی بشه که خودش
 
روبه روم نشسته بود و بهم زل زده بود!
باورم نمی‌شد این کارو باهام کرده باشه! با بغض سرمو اوردم بالا و دوباره نگاش کردم؛ یک نگاه به دور و اطرافم کردم، چند تا زوج بیشتر توی کافه نبودند.
هوا کبود شده بود! گاهی رعد و برق می‌زد. حس کردم الانه که با گریه تموم ارایشی که کرده بودم رو بشوره و ببره و اون منو نبینه! سرمو بالا گرفتم تا اشکام پایین نیاد! به دستم نگاه کردم، دختر با ارایش غلیظ و قد بلندش خودنمایی می‌کرد! با ارایشم سعی کرده بودم خودم رو به اون ب
این دو روز واقعا حالم بد بود 
گریه کردم ...فیلم دیدم ...بیرون رفتم وحالا بهترم :)
ی سری فیلم برا دیدن اوردم ؛) و خب سریال رو ترجیح دادم چون خیلی وقته ندیدم و سرگرم کننده تر از سینماییه برام چون وقتمم ازاده ،  بلاخره خاطرات خون اشامو انتخاب کردم ..راستشو بخوای از دیدنش میترسیدم:/ 
اما خب دوستام میگفتن اصلا ترسناک نیس بابا خیلی خوبه 
قبول دارم اونقدرا ترسناک نیس اما باز خودمو دلداری میدم این همش فیلمه بابااا اینا الان پشت صحنه کلی خندیدن:)))
واقعا
من ادمها رو از روی چیزی که بودن قضاوت دیگه نمیکنم.
نمیگم صد در صد اینجوریه ولی الان واقعا این رو سرلوحه کارم قرار دادم.
نگاه نمیکنم که یه سال قبل یه نفر چطوری بوده
ده سال قبل چطوری بوده
به الان نگاه میکنم و الان.
شاید بگم اره به یک ماه قبلش تا الان نگاه میکنم و به خصوصیات کلیش (مثلا ادم خودخواه رو در نظر میگیرم که این ادم این رو توی تربیت و سیستمش داره، توی ذهنم نگه میدارم ولی با اون قضاوتش نمیکنم، ممکنه روزگار عوضش کرده باشه).
 
من قبلنا تونستم ا
بیرون رفتن دیروز با دوستهام روحیه امو عوض کرد واقعا. اما خب باز به یاد اوردم که چقدر کار نکرده و عقب افتاده دارم و چه کارها که باید با برنامه ریزی انجام بدیم. و من هنوز خیلی عقبم بایدهم درس بخونم هم در کنارش به باقی کارها برسم میترسم نتونم هم اینورو داشته باشم هم اونورو :( به نظر سخت میاد برام اما چیکار میشه کرد انگار کل زندگی یه ریسک باشه. و ادم باید انتخاب کنه. مدام و مدام. هرچند که بیشتر تمرکزمو میخوام بذارم رو درس خوندن. هنوز نتونستم اونجوری

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها